داستان های قرآنی

این وبلاگ جهت آشنایی مردم با داستانهای که در قرآن نقل شده به وجود آمده است تا مردم از این داستانها پند بگیرند.

داستان های قرآنی

این وبلاگ جهت آشنایی مردم با داستانهای که در قرآن نقل شده به وجود آمده است تا مردم از این داستانها پند بگیرند.

داستان موسی و فرعون (به صورت روان)

ظلم و ستم و نژاد پرستی در کشور مصر و اطراف حکمفرما بود فرعون که پادشاهی ستمگر بود بر بنی اسرائیل حکومت می کرد یک شب فرعون در عالم خواب دید آتشی از سوی شام شعله ور شده زبانه کشان به طرف مصر آمد و به خانه های اشراف افتاد و...


برای دیدن متن کامل به ادامه مطلب بروید.

ظلم و ستم و نژاد پرستی در کشور مصر و اطراف حکمفرما بود فرعون که پادشاهی ستمگر بود بر بنی اسرائیل حکومت می کرد یک شب فرعون در عالم خواب دید آتشی از سوی شام شعله ور شده زبانه کشان به طرف مصر آمد و به خانه های اشراف افتاد و بعد کاخ ها و باغ ها و تالار ها را فرا گرفت و همه را به خاکستر و دود تبدیل کرد فرعون در حالی که وحشتزده شده بود از خواب برخاست و در غم و اندوه فرو رفت و دانشمندان تعبیر خواب را به حضور طلبید و گفت: چنین خوابی دیدم تعبیرش چیست؟ یکی از آن ها گفت: به زودی پسری به دنیا می آید که تو را از بین خواهد برد. فرعون با شنیدن این جمله دستور داد تا هر پسر نوزادی را که به دنیا می آید بکشند.

یوکابد هر روز نگران تر می شد چه خواهد شد آیا فرزندش از دست جلادان سالم خواهد ماند اما خدا می خواست فرزند یوکابد و عمران زنده بماند تا در آینده مردم را از ستم فرعون نجات بخشد نوزاد به دنیا آمد هنوز یو کابد نگران بود که خداوند به او الهام کرد او را شیر بده و هنگامی که بر او ترسیدی وی را به نیل بیفکن و نترس و غمگین مباش که ما او را به تو باز می گردانیم و او را از رسولان قرزار می دهیم مادر موسی  طبق الهام الهی نوزاد را در صندوق قرار داد و در رود نیل انداخت.

امواج نیل آن صندوق را با خود برد یوکابد که همچنان چشم در نیل دوخته بود به دخترش گفت به دنبال صندوقچه برو و ماجرا را پی گیری کن خواهر موسی به دنبال صندوق به راه افتاد و دورادور آن را زیر نظر گرفت تا آن جا که دید یکی از خدمتکاران فرعون صندوقچه را از آب گرفت و نزد فرعون برد.

فرعون با دیدن نوزاد دستور داد تا او را بکشند اما آسیه همسر فرعون که از نیکوکاران بود مانع شد و نگذاشت خداوند علاقه  کودک را در دل او قرار داد تا جایی که به فروعون پیشنهاد داد تا او را به فرزندی بپزیرند فرعون نیز موافقت کرد طولی نکشید که احساس کردند که کودک گرسنه است و نیاز به شیر دارد زنان زیادی را از شهر دعوت کردند تا به او شیر بدهند اما او شیر هیچ یک از زنی را قبول نکرد ماموران همچنان در جستجوی دایه بودند که در نزدیکی کاخ به دختری برخوردند او به آن ها گفت من زنی را می شناسم که می تواند به این کودک شیر بدهد آن دختر خواهر موسی بود ماموران او را نمی شناختند  با راهنمایی او نزد مادر موسی رفتند و او را به کاخ فرعون آوردند تا به نوزاد شیر دهد. موسی را به او دادند نوزاد با اشتیاق تمام پستان او را گرفت و شیر خورد تمام حاضران خوش حال شدند مادر موسی دو سال فرزندش را شیر داد تا زمان شیرخوارگی او تمام شد سال ها گذشت موسی به سن جوانی رسید چندین سال از عمر خود را خارج از سرزمین مصر در مدین زندگی کرد او در آن جا با دختر حضرت شعیب ازدواج کرد و نزد شعیب ماند در آخرین سال سکونتش به شعیب گفت من باید به سرزمینم برگردم و با مادر و خویشانم دیدار کتم در این مدت که پیش شما بودم چیزی دارم یا نه شغیب گفت امسال هر گوسفندی که زایید و بچه اش ابلخ بود مال تو باشد اتفاقا آن سال همه گوسفندان ابلخ زاییدند بعد حضرت شعیب عصایی را هم به او هدیه داد موسی اساسیه زندگی،گوسفندان و عصای اهدای شعیب را برداشت و به همراه خانواده اش مدین را به مصر ترک کرد در راه بازگشت به مصر خداوند موسی را به پیامبری برگزید و او را مامور کرد بنی اسرائیل را از ظلم فرعون نجات دهد موسی به مصر نزدیک شد خداوند به هارون که در مصر زندگی می کرد آمدن موسی به مصر را الهام کرد هارون به اسقبال برادرش رفت و نزدیکی دروازه مصر با او ملاقات کرد همدیگر را در آغوش گرفتند و با هم وارد شهر شدند و به دیدن مادرشان رفتند حضرت موسی برادرش هارون را از نبوت خود آگاه ساخت و بعد با بنی اسرائیل دیدار کرد و به آن ها فرمود من از طرف خدا به سوی شما آمده ام تا شما را به پرستش خداوند یکتا دعوت کنم آن ها هم دعوت موسی را پذیرفتند چندی بعد موسی و برادرش هارون به پیش فرعون رفت و او را به سوی خدا دعوت کرد اما فرعون نپذیرفت موسی فرمود اگر من معجزه آشکاری بیاورم فرعون گفت بیاور اگر راست می گویی فرعون جادوگران را خواست تا موسی را بترسانند آن ها که تعدادشان هم زیاد بود و در شعبده بازی نیز بسیار ماهر بودند چیزهایی را به صورت مار و اژدها در آوردند و تمام تماشاچیان را مات و مبهوت کردند در این هنگام موسی عصای خود را به زمین انداخت به قدرت خداوند چوب دستی خداوند به صورت اژدهاییبزرگ در آمد و همه اژدها و مار های ساحران را بلعید.

جادوگران با دیدن قدرت خداوند همگی به سجده افتادند و گفتند ما به خدای دو عالم ایمان آوردیم خدای موسی و هارون بعد از پیروزی موسی ظلم فرعون بیشتر شد سرانجام موسی تصمیم گرفت که با پیروانش از مصر به فلسطین  هجرت کنند موسی و پیروانش شبانه از مصر خارج شدند فرعون نیز با سپاه خود به تعقیب آن ها پرداخت تا به دریا رسیدند بنی اسرائیل نمی دانستند چه کنند خدای مهربان به موسی وحی کرد که با عصایت به دریا بزن و برای بنی اسرائیل راهی خشک بگشا حضرت موسی با عصا به دریا زد ناگهان دریا شکافت آب دریا به روی هم قرار گرفت و راه خشکی برای عبور بنی اسرائیل درست شد موسی و پیروانش به سلامت از دریا گذشتند پس از عبور آن ها خداوند فرعون و سپاهش را در دیا غرق کرد.

حضرت موسی به دستور خداوند به کوه تور رفت تا در آن از خدا دستور بگیرد خداوند در آن جا دستورات تورات را برای هدایت مردم به حضرت موسی آموخت بعد پرورگار فرمود : ای موسی ما قوم تو را با نبود تو آزمایش کردیم و سامری ایشان را گمراه کرد هنگامی که موسی به میان بنی اسرائیل بازگشت فهمید که آن ها دوباره فریب دشمن را خوردند و به گوساله پرستی روی آوردند آن ها گوساله طلایی را که صدای گوساله می داه است پرستش می کنند موسی با دیدن این وضع دست ها را به سوی آسمان بلند کرد و فرمود: پروردگارا من جز اختیار دار خود و برادر خود نیستم پس میان ما و این مردم داوری کن بعد خداوند به موسی وحی کرد که  آن ها را رها کن تا دراین بیابان سرگردان گشته و تا چهل سال در آن و نواحی آن سرگردان بمانند و بدین ترتیب بنی اسرائیل چهل سال در بیابان ها سرگردان بودند و این سرنوشت کسانی است که از خداوند دور شوند.


منبع : سی دی گنجینه سیمای وحی (با کمی تغییرات)

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد