داستان های قرآنی

این وبلاگ جهت آشنایی مردم با داستانهای که در قرآن نقل شده به وجود آمده است تا مردم از این داستانها پند بگیرند.

داستان های قرآنی

این وبلاگ جهت آشنایی مردم با داستانهای که در قرآن نقل شده به وجود آمده است تا مردم از این داستانها پند بگیرند.

ایمان

قال الله الحکیم : (یا ایها الذین آمنوا امنوا بالله و رسوله و الکتاب
 اى کسانى که (به زبان ) ایمان آورده اید (به دل ) بخدا و رسول و کتابش ‍ (قرآن ) ایمان آورید)
قال رسول الله صلى الله علیه و آله : الایمان عقد بالقلب و نطق باللسان و عمل بالارکان

 ایمان (معجونى از) اعتقاد قلبى و گفتنش به زبان و عمل بوسیله جوارح است ) .


برای دیدن متن کامل به ادامه مطلب بروید.


شرح کوتاه :
مؤ منین در درجات مختلف ایمانى هستند، ایمان که داراى چهار رکن توکل و تفویض و رضا و تسلیم است اگر کسى دارنده این ارکان باشد صاحب سکینه و آرامش ، و ایمانش مستقر است .
و آنهائى که داراى اعتقادى ضعیف و به زبان مدعى آن هستند و در امتحانات الهى کلمات کفرآمیزى مى گویند، و کارهاى خلاف انجام مى دهند، ایمانشان غیر مستقر است مگر نفرمود:(115) (خدا دنیا را به دوست و دشمن مى دهد اما ایمان را به برگزیدگان از خلق خود عنایت مى کند) لذا عدد اهل ایمان واقعى و کامل در همیشه تاریخ بسیار کم بودند که بردبارى وزیر شاه و خرد امیر لشگر آنها بوده است .
1- حارثه

روزى رسول خدا صلى الله علیه و آله نماز صبح را با مردم گزارد، سپس در مسجد نگاهش به جوانى (حارثه بن مالک انصارى ) افتاد که چرت مى زد و سرش پایین مى افتاد.
رنگش زرد بود و تنش لاغر و چشمانش به گودى فرو رفته بود. فرمود: حالت چطور است ؟ عرض کرد: مؤ من حقیقى ام .
فرمود: هر چیزى را حقیقتى است ، حقیقت گفتار تو چیست ؟ گفت : یا رسول الله صلى الله علیه و آله به دنیا بى رغبت شده ام ، شب را بیدارم و روزهاى گرم را (در اثر روزه ) تشنگى مى کشم ؛ گویا عرش پروردگار را مى نگرم که براى حساب گسترده گشته ؛ و گویا اهل بهشت را مى بینم که در میان بهشت یکدیگر را ملاقات مى کنند، و ناله اهل دوزخ را در میان دوزخ مى شنوم !
پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: این بنده اى است که خدا دلش را نورانى فرموده ؛ بصیرت یافتى ثابت قدم باش .
عرض کرد: یا رسول الله از خدا بخواه که شهادت در رکابت را به من روزى کند! فرمود: خدایا به حارثه شهادت روزى کن . چند روزى نگذشت که پیامبرى لشگرى را براى جنگ فرستاد و حارثه را در آن جنگ هم فرستاد. او به میدان جنگ رفت و نه نفر کشت و خود هم (دهمین ) نفر از مسلمانان بود که شربت شهادت نوشید.
2- جوانمردى و ایمان
شاگردان و یاران امام صادق علیه السلام به گرد او حلقه زده بودند. اما از یکى از یارانش پرسید: به چه کسى (فتى ) (جوان ) مى گویند؟
او در پاسخ عرض کرد: آن کسى که در سن جوانى است .
فرمود: با اینکه اصحاب کهف در سنین پیرى بودند خداوند آنها را به خاطر ایمانى که داشتند با عنوان (جوان ) یاد کرده است در آیه 10 سوره کهف مى فرماید:
(یاد آور زمانى را که این گروه جوانان به غار پناه بردند)
آنگاه در پایان حضرت فرمود:
(هرکس به خدا ایمان داشته باشد و تقوا پیشه کند، جوان (مرد) است .)
3- مراتب ایمان

امام صادق علیه السلام به مرد (سراج ) (زین ساز) که خدمتگزارش ‍ بود فرمود: بعضى از مسلمین داراى یک سهم از ایمان و بعضى داراى دو سهم و بعضى سه و بعضى هفت سهم هستند سزاوار نیست بر شخصى که یک سهم از ایمان را داراست بار کنند و وادار کنند آنچه آن کس دو سهم از ایمان را دارد؛ و آنکه دو سهم ایمان دارد سه سهم بر او بار کنند؟
فرمود: برایت مثالى بزنم ، مردى بود که همسایه اى نصرانى داشت و او را به اسلام دعوت نمود او اجابت کرد و مسلمان شد.
چون سحر شد درب خانه اش آمد و در زد، گفت : کیستى ؟ گفت : من فلانى هستم ، وضو بگیر و لباس بپوش برویم براى نماز پس تازه مسلمان وضو گرفت و لباس پوشید و براى نماز حاضر گشت هر دو نماز بسیار خواندند، پس از آن نماز صبح خواندند و صبر کردند تا صبح روشن شد.
(نصرانى ) خواست منزل برود آن مرد به او گفت : کجا مى روى روز کوتاه است و الان ظهر است نماز ظهر بخوانیم .
پس نشست تا نماز ظهر را خواند، خواست برود گفت : نماز عصر نزدیک است صبر کرد و نماز عصر را خواند، خواست برود گفت : نماز مغرب را هم بخوان و این وقتش کوتاه است ، پس او را نگه داشت و نماز مغرب را نیز خواند، باز خواست
برود گفت : یک نماز دیگر باقى مانده ، صبر کن نماز عشا را بخوانیم ، پس ‍ نماز را خواندند و از یکدیگر جدا شدند.
چون سحر شد (مسلمان نا وارد) درب نصرانى تازه مسلمان را کوبید. گفت : کیستى ؟ خود را معرفى کرد و گفت : وضو بگیر و لباس بپوش ، برویم نماز بگذاریم ! تازه مسلمان گفت :
براى این دینت شخصى را پیدا کن که بیکارتر از من باشد؛ من مردى بینوا و داراى عیال و فرزندانم .
پس حضرت صادق علیه السلام فرمود: او را به نصرانیت بازگردانید و مانند اولش شد (او را در چنین فشارى قرار داد که از دین محکمى بیرونش ‍ آورد).
4- ایمان سعید بن جبیر

(سعید بن جبیر) از ارادتمندان ثابت قدم امام سجاد علیه السلام بود، و به همین علت حجاج سفاک که قریب بیست سال از طرف بنى امیه و بنى مروان بر شهرهاى کوفه و عراق و ایران حکمران بوده و با سنگدلى که داشته حدود (صد و بیست هزار نفر را کشته ) بود که از کشته گان سادات و دوستداران على علیه السلام از کمیل بن زیاد، قنبر غلام على علیه السلام و سعید بن جبیر را مى توان نام برد.
حجاج که از ایمان و عقیده اش آگاه بود دستور داد او را تعقیب کنند و دستگیر نمایند.
او اول به اصفهان رفت ، حجاج متوجه شد، و به حکمران اصفهان نوشت او را دستگیر کند. حکمران به وى احترام کرد و گفت : زود از اصفهان به جاى امنى بیرون رود. سپس به حوالى قم و بعد به آذربایجان رفت چون توقفش ‍ طولانى شد).
به عراق آمد و در لشگر (عبدالرحمان بن محمد) که بر ضد حجاج قیام کرده بود شرکت جست .
عبدالرحمان شکست خورد و سعید به مکه فرار کرد و به طور ناشناس در جوار خانه خدا اقامت گزید.
در آن زمان (خالد بن عبدالله قصرى ) که مردى بى رحم بود از طرف خلیفه ولید بن عبدالملک حاکم مکه بود ولید به خالد نوشت : مردان نامى عراق را که در مکه پنهان شده اند دستگیر کن و نزد حجاج بفرست .
حاکم مکه سعید را دستگیر و به کوفه فرستاد. حجاج در شهر واسط نزدیکى بغداد بود و سعید را به نزدش بردند.
حجاج سؤ الاتى از سعید درباره نامش و پیامبر صلى الله علیه و آله و على علیه السلام و ابوبکر و عمر و عثمان و... کرد حجاج گفت : تو را چگونه به قتل برسانم ؟ فرمود: هر طور امروز مرا بکشى فرداى قیامت به همان گونه کیفر مى بینى .
حجاج گفت : مى خواهم ترا عفو کنم ؟ فرمود: اگر عفو از جانب خداست مى خواهم ، ولى از تو نمى خواهم .

حجاج به جلاد دستور داد سعید را در جلویش سر ببرد. سعید با اینکه دستهایش از پشت بسته بود این آیه را تلاوت نمود (من روى خود را به سوى کسى گردانیدم که آسمانها و زمین را آفریده ، من به او ایمان دارم و از مشرکان نیستم .)
حجاج گفت : روى او را از سمت قبله به جانب دیگر بگردانید، چون چنین کردند این آیه بخواند(هرجا روى بگردانید باز به سوى خداست ).
حجاج گفت : او را به رو بخوابانید، چون چنین کردند این آیه بخواند (شما را از خاک آفریدیم و به خاک بازگردانیم و بار دیگر از خاک بیرون مى آوریم .)
حجاج گفت : معطل نشوید، زودتر او را بکشید؛ سعید شهادتین گفت و فرمود: خدایا به حجاج بعد از من مهلت نده تا کى را بکشد، و جلاد سر سعید (چهل ساله ) را از تن جدا کرد.
بعد از شهادت این مظهر کامل ایمان ، حال حجاج دگرگون و دچار اختلال حواس گردید و پانزده شب بیشتر زنده نبود. و هنگام مرگ گاهى بى هوش و زمانى به هوش مى آمد و پى در پى مى گفت : مرا با سعید بن جبیر چکار بود؟
5- سلمان فارسى
براى ایمان ده درجه است و (سلمان فارسى ) در درجه دهم ایمان قرار داشت ؛ و عالم به غیب و منایا (تعبیر خواب ) و بلایا و علم انساب بوده و از تحفه اى بهشتى در دنیا میل کرده بود پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: هر وقت جبرئیل نازل مى شد از جانب خدا مى فرمود: سلام مرا به سلمان برسان .
براى ذکر نمونه از مقام ایمانى کمالات او از دیدار ابوذر از سلمان نقل مى کنیم : وقتى جناب (ابوذر) بر سلمان وارد شد، در حالى که دیگى روى آتش گذاشته بود، ساعتى باهم نشستند و حدیث مى کردند؛ ناگاه دیگ از روى سه پایه غلطید و سرنگون شد و چیزى از آن نریخت .
سلمان آن را برداشت و به جاى خود گذاشت ، و باز زمانى نگذشت که دوباره سرنگون شد و چیزى از آن نریخت ، دیگر باره سلمان آن را برداشت و به جاى خود گذاشت .

ابوذر وحشت زده از نزد سلمان بیرون شد و به فکر بود که در راه امیرالمؤ منین علیه السلام را ملاقات کرد و حکایت دیگ را نقل کرد.
حضرت فرمود: اى ابوذر اگر سلمان خبر دهد ترا به آنچه مى داند، هر آینه خواهى گفت : (رحم الله قالت سلمان : خدا قاتل سلمان را رحمت کند) اى ابوذر سلمان باب الله در زمین است ، هر که معرفت به حال او داشته باشد مؤ من است و هر که انکار او کند کافر است ، سلمان از ما اهل بیت علیه السلام است .
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد